آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی(دامت برکاته) در دفتر مقام معظم رهبری است که در تاریخ 26/01/88 ایراد کرددهاند:
بسم الله الرحمن الرحیم
مسئلهای که امروز در مراکز علمی و دانشگاهی دنیا مطرح میشود و دست کم دو قرن است که دهها کتاب در این زمینه نوشته شده، ارتباط اخلاق با دین است. در این مجال، مناسب است به اندازهای که لازم است، در اینباره صحبت کنیم.
ما وقتی میخواهیم درباره موضوعی بحث کنیم، باید در واژههایی که در عنوان آن مسئله به کار میرود، دقت کنیم. به نظر میرسد این پرسش که چه رابطهای بین اخلاق و دین است، پرسش سادهای باشد؛ اما وقتی دقت کنیم، خواهیم دید اینگونه نیست. درباره این مسئله، پرسشهای دیگری نیز مطرح است: اخلاق یعنی چه؟ دین یعنی چه؟ کدام دین؟ کدام اخلاق؟ کدام نظریه اخلاقی و کدام مکتب اخلاقی؟
اخلاق دینی
همانطور که دیدیم، بحث بسیار گسترده است و برای پرداختن به آن به چندین جلسه نیازمندیم. اما در این مقال، با توجه به محور اصلی مباحث مطرح شده، به اجمال میتوان گفت: چون ما دین را به معنایی میگیریم که منطبق بر دین اسلام شود، آنگاه میگوییم دین سه بخش دارد: عقاید، اخلاق، و فقه و دستورات عملی( قوانین). اگر دین را به این معنا بگیریم، اخلاق هم به معنای اخلاق هنجاری، یعنی صفات خوب و بد، یا قدری گستردهتر، بهمعنای صفات و رفتارهای خوب و بد است. در واقع، وقتی دین را دارای سه بخش عقاید، اخلاق و فقه میدانیم، به این معناست که اخلاق با دین ارتباط جزء و کل دارد. یعنی همانطور که مرحوم مدرس میفرمود: سیاست ما عین دیانت ماست، در اینجا هم ما باید بگوییم اخلاق ما عین دیانت ماست، زیرا اخلاق بخشی از دین است و شاید براساس حدیث: «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ» (مستدرکالوسائل، ج 11، ص 187، باب استحباب التخلق بمکارم الأخلاق) از یک جهت اهمیت فوق العادهای هم داشته باشد.
به هر حال، در این نگرش، اخلاق بخشی از دین است. ولی مسئله این است: آنهایی که این پرسش را مطرح میکنند، اخلاق و دین را به معنایی که گفتیم، نمیگیرند. درست است که ما اخلاق را بخشی از دین دانستیم؛ اما وقتی آن را تحلیل و تفسیر کنیم، خواهیم دید که آن «اخلاق دینی» است، و اخلاق دینی بخشی از کل دین است. در واقع، آنهایی که این پرسش را مطرح کردهاند که چه رابطهای بین اخلاق و دین است، منظورشان اخلاق دینی نبوده است. مراد آنان اخلاقی است که در علوم عقلی به صورت بحث آزاد و با صرف نظر از اعتقاد یا عدم اعتقاد به دین مطرح میشود.
اخلاق میتواند به دو معنا، دینی باشد: نخست، به معنای اینکه منظور از دین محتوای کتاب و سنت و به تعبیری، «ما انزل الله» باشد. در اینجاست که میتوان گفت: در ما انزل الله، عقاید، توحید، نبوت، امامت هست، اخلاق هم وجود دارد. به عبارتی در کتاب و سنت، هم معرفی کارهای خوب و بد است، و هم دستورات عملی فقهی وجود دارد. بنا بر این تعریف، وقتی میگوییم اخلاق دینی است، یعنی جزء «ما انزل الله» است. اخلاق به معنای دیگری هم میشود گفت دینی است: وقتی ما بخواهیم بگوییم کاری یا صفتی اخلاقاً خوب است یا بد، از چند راه میتوانیم استدلال کنیم. یک راه استدلال بر آن از طریق منابع دینی است. یعنی چون قرآن و روایات گفتهاند فلان کار یا صفت خوب است، نتیجه میگیریم که خوب است. طبق این اصطلاح، اخلاق دینی یعنی اخلاقی که دلایل آن، دلایلی دینی و تعبدی است. پس، ما به دو معنا اخلاق دینی داریم و به هر دو معنای آن، اخلاق جزئی از دین است. اما آنکه در محافل آزاد علمی دنیا مطرح است، صرف نظر از اینکه ما میگوییم اخلاق دینی داریم یا نداریم، این است که: آیا اخلاق به معنای عام آن، نیازی به اعتقادات دینی دارد؟ بنابراین، پیداست که
بنیادهای فلسفی اخلاق
به هر حال، اخلاقی هم که آنان میگویند، تنها اخلاقی نیست که در اسلام معتبر است یا با ادله شرعی اثبات میشود؛ بلکه هر چیزی که عاقلان عالم خوبی و بدی آن را میپذیرند، جزء اخلاق است. اما پرسش این است: آیا پذیرفتن این خوبی و بدی، متوقف بر پذیرفتن دین است، یا با صرف نظر از دین هم ما میتوانیم بگوییم اخلاقا
به عبارتی دیگر، آیا انسانی که به هیچروی اعتقاد به دینی ندارد، میتواند بگوید من اخلاق خوب را دوست دارم، آنرا کسب کردهام، و خوشاخلاق هستم، یا تنها وقتی میشود گفت کسی اخلاقش خوب است که قلباً ایمان بالله و اعتقاد به روز قیامت داشته باشد؟ مسئله اینجاست، وقتی پرسش به این صورت مطرح میشود، پاسخ آن کار آسانی نیست. ما باید دوباره بازگردیم به اینکه این نظام اخلاقی، بر اساس کدام مکتب در فلسفه اخلاق تبیین شده است.
تاکنون صحبت از اخلاق هنجاری بود، یعنی این که بگوییم کار یا صفت خوب و بد چیست، اما بحث دیگری هم هست و آن، این است که اصلاً خوب بودن یعنی چه؟ چگونه میشود که ما صفتی را خوب میدانیم؟ چه دلیلی داریم که راست گفتن خوب است؟ آیا خوبی راستگویی استثنا هم دارد؟ و این خوبی و بدی بر چه مبنایی است؟ همانطور که میدانیم، این بحثی است که به فلسفه اخلاق مربوط میشود که رشتهای از فلسفههای مضاف است و امروز در دنیا طرفداران بسیاری دارد. این رشته در ایران نیز به برکت شهید مطهری بسیار گسترش یافت و کتابهای بسیاری هم در این زمینه نوشته شد. یکی از مباحث اصلی فلسفه اخلاق این است که به چه دلیل و ملاکی یک کار خوب یا بد است؟ در اینجا بحثهای بسیاری هست که باید تفصیل آنها را در مدرسه مطرح کرد. ولی به آن مقدار که احتیاج به تبیینهای فنی و فلسفی نداشته باشند، اشاره میکنم:
ارزش اخلاقی و عواطف انسانی
بعضی معتقدند: وقتی، برای مثال، میگوییم راست گفتن خوب است و دروغ گفتن بد است، یا تواضع خوب است
بنابراین، این یک مکتب اخلاقی است که اساس ارزشهای اخلاقی آن، احساسات، عواطف و تمایلات انسانها است. اما آن ارزشهایی که عمومیت داشته باشد، میشود ارزشهای اخلاقی ثابت که گاهی این ادراک عمومی را ادراک فطری مینامند. از نظر دینی، این عقیده را نه میتوان قبول کرد و نه میتوان رد کرد. مواردی است که احساسات ما با چیزی موافق است و در دین هم قبول است؛ اما بعضی کارها مورد علاقه و تمایل انسان است ولی مورد قبول دین نیست.
ارزش اخلاقی و قراردادهای اجتماعی
یک مبنای دیگر این است که ارزشهای اخلاقی قراردادی است و به هیچروی، مبنایی چون احساس فطری عام در کار نیست. به این ترتیب که وقتی مردم میبینند چیزی برای زندگیشان خوب است، میگویند این کار یا صفت خوبی است و اگر روزی شرایط و سلیقهشان تغییر کرد، میگویند بد است. این امر در تاریخ بسیار رخ داده است، به خصوص اینکه گاهی ارزشها در مدت کوتاهی تا 180 درجه تغییر کردهاند. در کشوری که دست کم در پنجاه سال پیش، رفتارهایی بسیار زشت بوده و نسبت دادن آن رفتار به کسی از بدترین فحشها به شمار میآمده، امروز از رفتارهای مطلوب آن جامعه شده و بعضی نیز به آن افتخار میکنند! استدلال آنان این است که خوبی و بدی نسبی است. در هر زمان، چون مردمی قرارداد میکنند چیزی خوب باشد و فعلاً از آن خوششان میآید، در مجموع میگویند خوب، و چون بدشان آید، میگویند بد. این خوبی و بدی حتی در احساسات و عواطف عام انسانی هم ریشهای ندارد. در این نظر، اخلاق نسبی و تابع قرارداد است. میدانیم که این نظر در دین مردود است و آشکار است که با دین تباین دارد.
ارزش اخلاقی و برهان عقلی
نظریهپردازان دیگری معتقدند: احکام اخلاقی تابع احکام عقلی است و پایههای عقلی دارد؛ چراکه عقل است که قضاوت قطعی و قابل استدلال برهانی دارد. این بدان معناست که عقل انسان بر اساس استدلالی منطقی به قضایایی اخلاقی منتهی میشود که قابلیت این را دارند که بر آنها برهان اقامه کنند و خود آنها نیز در برهان به کار میروند. اما آیا ما چنین قضایایی داریم؟ آیا اخلاق از این قبیل است یا نه؟ حتی بین صاحبنظران مسلمان هم در این زمینه اختلافاتی هست. شاید دیده باشید که بعضی در نوشتهها و بحثهایشان اشاره کردهاند که چون مسائل اخلاقی اعتباری هستند، قابل اقامه برهان نیستند. نیز، چون اعتباری هستند، نمیتوانند به عنوان مقدمه برهان اخذ شوند.
ارزش اخلاقی و عقل عملی
نظر دیگری وجود دارد مبنی بر این که ما میتوانیم قضایای اخلاقی را به صورت برهانی در بیاوریم و برهان عقلی هم بر آن اقامه کنیم. کسانی که این نظر را دارند، معتقدند: در مقام استدلال، برای بیان پایه عقلانی اخلاق، میبایست به خدا و قیامت اعتقاد داشت. یک فیلسوف معروف آلمانی به نام کانت، که شخصیت برجستهای در فلسفه غرب است، در باب اخلاق به این مسئله قائل است که عقل عملی میتواند حسن و قبح افعال و صفات را درک و بر آنها استدلال کند. وی میگوید: لازمه اعتقاد به ارزشهای اخلاقی، سه اعتقاد است: اعتقاد به خدا، اعتقاد به جاودانگی نفس و روح، که لازمهاش اعتقاد به معاد است.
وی میگوید: ما وقتی میتوانیم ارزشهای اخلاقی را ارزشهای ثابت عقلی بدانیم که معتقد باشیم خدایی هست و روح انسان نیز بعد از این عالم باقی میماند و نتیجه اعمالش را خواهد دید. یعنی، خداوند نتیجه اعمالش را به او خواهد داد و پاداش و کیفر میکند. کانت میگوید: اگرچه کسی که کار اخلاقی انجام میدهد، نباید انتظار پاداش داشته باشد؛ بلکه کار را فقط باید به خاطر خوبیاش انجام دهد (وگرنه کارش اخلاقی نیست)، ولی کسی که کار اخلاقی انجام میدهد، باید با دیگران فرق کند. باید پاداش داشته باشد و نتیجه آن بر افعالش مترتب شود. پس، یک ضامنی میخواهد که بتواند این نتیجه را به او بدهد. به عبارتی دیگر، باید عالمی باشد که این پاداش در آن تحقق پیدا کند. برای مثال، میتوان کسی را که یک نفر را کشته است، مجازات کرد. اما اگر هزار نفر را کشت چه؟ این دنیا گنجایش کیفر او را ندارد. آیا میتوان او را هزار بار اعدام کرد؟ یکبار که اعدام شود، میمیرد و این فقط میشود کیفر یک گناهش.
ارزش اخلاقی و اعتقاد به خدا و معاد
پس، ما باید به عالمی بسیار گستردهتر از این عالم معتقد باشیم که گنجایش پاداش و کیفر همه اعمال خوب و بد را هر قدر که سنگین باشد، داشته باشد. بنابراین، باید روح انسان بعد از مرگ باقی باشد تا بتواند آن پاداشها و کیفرها را دریافت کند. حال، اختصاص آن پاداشها و کیفرها هم باید توسط کسی باشد که قدرت عطای آنها را داشته باشد. آنچه مسلم است، انسانها از عهده این کار برنمیآیند؛ چراکه در همین دنیا هم میبینیم چقدر حق و ناحق میشود. بنابراین، کسی باید باشد که این قدرت داشته باشد و البته عادل باشد و پاداش هر کسی را آنطور که استحقاق دارد به او بدهد. پس، باید معتقد به خدا باشیم. به این ترتیب، یک رابطه منطقی میان اخلاق و دین برقرار می شود؛ دین هم یعنی اعتقاد به خدا و قیامت: آمنا بالله و بالیوم الآخر.
این یکی از مکاتب اخلاقی معروف دنیا است. مبتکر و نظریهپرداز آن خود یک مسیحی است و نظریات فلسفیاش در دنیا و در فضاهای علمی و فلسفی بسیار مؤثر است. او معتقد است اگر بخواهیم احکام اخلاقی را با عقل اثبات کنیم، و منشأ آن تنها احساسات و عواطف یا قراردادهای اجتماعی نباشد؛ بلکه بر این باور باشیم که ارزشهای اخلاقی امور ثابتی هستند و مردم بخواهند یا نخواهند این احکام را دارند، باید این مکتب را قبول کنیم. برای مثال، عدل یعنی حق هر کسی را باید به او بدهند. هیچکس نیست که این اصل را نفی کند. هیچ استثنا هم ندارد. همچنین، ظلم هم یعنی حق کسی را پایمال کنند. هیچکس نمیتواند بگوید این استثنا دارد. یعنی هیچ ظلمی خوب نیست و هیچ عدلی بد نیست. این حکم ثابت عقلی است. مردم قبول داشته باشند یا نداشته باشند، خوششان بیاید یا بدشان بیاید، حتی با صرف نظر از احکام دین، عقل انسان، یا بهتر بگوییم فطرت انسان، این را درک میکند (البته، بستگی دارد که فطرت چگونه معنا شود).
اخلاق و ایمان
از نظر کانت، ما وقتی میتوانیم احکام عقلی در اخلاق داشته باشیم و آنها را برهانی کنیم و با مقدمات برهانی به اثبات برسانیم که به خدا و قیامت (به تعبیری خلود نفس) معتقد باشیم. به این ترتیب، اینگونه مکاتب اخلاقی ارتباط تنگاتنگی با بخش عقاید دین دارند. اینکه بیان شد دین سه بخش دارد: عقاید، اخلاق و احکام، و اخلاق جزء دین ماست، به این معنا بود که جزء عقاید نیست. بلکه اخلاق یکی از این سه بخش و درکنار عقاید است. اما وقتی کانت میگوید اخلاق با دین ارتباط دارد، معنایش این است که اثبات ارزشهای اخلاقی و اعتقاد عقلی به وجود ارزشهای مطلق در اخلاق بدون اعتقاد به خدا و معاد نمیشود. بر اساس این نظر، اگر این اعتقاد نباشد، اخلاق هم وجود نخواهد داشت. برای مثال، اگر به کسی بگویید راست بگو تا عاقلان تو را مدح کنند. او ممکن است بگوید من به هیچوجه نمیخواهم عاقلان مرا مدح کنند. آنها هرچه دلشان میخواهد تقبیح کنند! بسیاری از فجّار میدانند که مردم به سبب رفتار ناپسندشان به آنها فحش میدهند، حتی مجازات میشوند و به زندان میروند؛ ولی میبینیم که به خاطر لذت و سود آنی که میبرند، باز هم آن کار ناپسند را انجام میدهند. باز اگر به او بگویید راستگویی منفعت دارد. ممکن است بگوید: من از یک دروغ منفعت بسیاری کسب میکنم، چرا راست بگویم؟ وقتی این دروغ را بگویم، میلیاردها تومان پول گیرم میآید، بهترین دختر را به من میدهند، ریاست یک طایفهای را کسب میکنم، یا رییس جمهور میشوم! آیا فقط برای اینکه یک منفعت عامی در جامعه پیدا شود و قدری هم سهم من گردد از یک دروغ صرفنظر کنم؟ چرا باید منفعت نقدی راکه با دروغ بهدست میآورم فدا کنم؟! اگر بگویید دروغگویی کار زشتی است، میگوید زشت یعنی چه؟ بهراستی چه دلیل عقلی دارید که به این فرد بگویید، دروغگویی کار بدی است و نباید آنرا انجام دهد؟ ما چگونه میتوانیم برای او اثبات کنیم که این کار بدی است؟
به عقیدة کانت، اگر کسی به خدا و ابدیت معتقد نباشید، هیچ دلیل عقلی نداریم که به او بگوییم کاری را که دوست داری و برای تو منافعی هم دارد انجام نده. وقتی میتوانیم به کسی بگوییم این کار اخلاقاً بد است و نتیجهاش کیفر ابدی است که وی به خدا ایمان داشته باشد. در این صورت است که میتوان آگاهانه مذمت مردم را هم پذیرفت. در استدلالهای کانت، مناقشاتی هست که میبایست در مدرسه دربارة آنها بحث شود؛ چراکه نظرات وی با همه ابتکارات و زیباییهایی که دارد، اشکالات فلسفی هم دارد. اما در نظام ارزشی و اخلاقی اسلام، بیان عمیقتری وجود دارد.
ارتباط منطقی ارزش اخلاقی با عقاید
با صرف نظر از نظرات مطرحشده، ما میتوانیم نظریهای بر اساس مبانی اسلامی ارایه دهیم که عقلانی بودن ارزشهای مطلق اخلاقی را اثبات کنیم، بدون اینکه به دلیل تعبدی استناد کنیم. به عبارتی دیگر، بگوییم این کار عقلاً خوب است و باید انجام بدهیم؛ نه اینکه بگوییم چون آیه قرآن و حدیث بوده باید آن کار را انجام دهیم. یعنی بتوانیم برای اینکه این کار حسن اخلاقی یا وجوب اخلاقی دارد، دلیل عقلی بیاوریم.
ما معمولاً در سنت علمی حوزوی خود، اخلاق را فقط به صفات و ملکات منحصر میکنیم و میگوییم در علم اخلاق، از ملکات خوب و بد، یعنی از صفات ثابت بحث میشود. در اخلاق نمیگوییم حکم مسئله انفاق چیست، چراکه این مسئله فقهی است. در اخلاق از ملکات و صفات ثابت مانند سخاوت بحث میکنیم. اما در محافل علمی دنیا اخلاق اعم از این است. یعنی مطلق ارزشهای رفتاری و کارهای اختیاری مدنظر است. بهعبارتی، هر کار اختیاری که خوب یا بد است را دارای ارزش اخلاقی میپندارند. سخن ما اینست که میتوانیم ارزشهای اخلاقی را به عنوان مطالبی برهانی، مبتنی بر یقینیات و بدیهیات، و با صرف نظر از ادله تعبدی اثبات کنیم. از اینرو، معتقدیم ارتباط اخلاق با اعتقادات دینی به صورت یک ارتباط منطقی صحیح، قابل تبیین خواهد بود.
مطلوبیت فطری کمال
هر انسانی فطرتاً طالب کمال خود است. این مسئلهای نیست که بگوییم چون یک امر خوبی است، من میخواهم کامل شوم. گاهی میگوییم تحصیل کمال خوب است. این یک حکم اخلاقی میشود. ولی برای مثال، آیا شما فکر میکنید انسانی پیدا شود که بگوید من دوست دارم جاهل محض باشم و هیچ ندانم؟ اگر چنین کسی باشد، میگویند وی را به بیمارستان روانی راهنمایی کنید. به یقین آدم عاقل چنین حرفی را نمیزند. فطرت انسان طالب فهم و کشف حقیقت است. فطرت انسان حقیقتجو، کنجکاو و علمدوست است. این حکم فطری است. همچنین انسانی را پیدا کنید که بگوید من سعادت را نمیخواهم و از خوشی بدم میآید. در واقع اگر کسی چنین حرفی زد، قوای عقلیاش دچار مشکل است. مگر میشود کسی از خوشی بیزار باشد؟ «خوشی»، یعنی این که آدم از چیزی خوشش میآید، و اگر کسی بگوید من از خوشی بدم میآید، تناقض است. این جمله، جملة غلطی است. نه اینکه بگوییم خوش بودن یک خوبی اخلاقی دارد، نه؛ بلکه یک ضرورت وجودی است. یعنی آفرینش ما بهگونهای است که نمیتواند غیر از این باشد. و البته این مسئله، یک مسئله برهانی هم هست.
ارزش اخلاقی و ضرورت بالقیاس
بنابراین، هیچ عاقلی نمیتواند انکار کند که ما فطرتاً طوری آفریده شدهایم که نمیتوانیم خوشی و کمال را نخواهیم. به همین دلیل است که اگر کسی عیبی داشته باشد، سعی میکند عیب خود را بپوشاند. هیچکس از عیب داشتن خوشحال نمیشود. همه دوست دارند کمال و علم داشته باشند. پس، اینکه ما طالب کمال هستیم یک بحث اخلاقی نیست؛ بلکه مسئلهای فرااخلاق است. یک بحث هستیشناسانه و یک ضرورت وجودی است. همة تلاشهایی که ما در زندگی میکنیم، برای اینکه است که بیشتر به کمال برسیم. اما در اینکه کمال چیست و از چه راهی میشود به آن رسید، غالبا اشتباه میکنیم و میپنداریم کمال در این است که آدم ثروت بیشتر داشته باشد، در جامعه بیشتر به او سلام کنند، وقتی وارد میشود احترامش کنند، دستش را ببوسند، و...
بهراستی که ما در اشتباهیم. اگر بفهمیم که کمال و سعادت حقیقی انسان چیست و از چه راهی باید به آن رسید، به مطلوب دست یافتهایم. اما آن فرمولی که به ما نشان میدهد که چه کاری یا چه صفتی موجب رسیدن ما به کمال و سعادت است، به اصطلاح طلبهها، حاکی از ضرورت بالقیاس است، یعنی برای رسیدن به سعادت و کمال، انجام دادن این کار میشود واجب. به عبارت دیگر، تو که فطرتاً طالب کمال و سعادت هستی، اگر بخواهی به آن برسی، باید این کار را انجام دهی. این استدلال منطقی است، ولی برهان میخواهد که اثبات کند انجام دادن این کار موجب کمال و سعادت میشود. بنابراین راه این است: باید هر چیزی را که میخواهیم برایش ارزش قائل شویم، اول ثابت کنیم در کمال و سعادت ما دخالت دارد. در این صورت است که در تشخیص کارهایی که باید انجام دهیم به بیراهه نمیرویم.
وحی، مددکار عقل
سعادت مفهومی است که در قرآن هم به آن تکیه شده است: فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَسَعِیدٌ . وَأَمَّا الَّذِینَ سُعِدُواْ فَفِی الْجَنَّةِ ، میفرماید: سعادت حقیقی در بهشت است. بنابراین، هر چیزی برای ما اثبات کند کمال و سعادت حقیقی چیست و راه رسیدن به آن کدام است، میشود همان نظام ارزشی که مورد قبول اسلام است. اگر عقل ما رسید و برهان اقامه کردیم، این ارزشهای اخلاقی با دلیل عقلی اثبات میشود، و اگر عقلمان نرسید یا فرصت پیدا نکردیم و تنها به دلیل نقلی و تعبدی اکتفا کردیم، منتی است که خدا بر ما گذاشته است: إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ ،
حاصل، اینکه اخلاق وسیلهای است برای رسیدن به کمال و سعادتی که فطری انسان است. چون ما مصداق کمال و سعادت را قرب خدا و رسیدن به نعمتهای ابدی در بهشت میدانیم، پس اخلاق ما منطقاً با دین و عقاید ما ارتباط دارد. گفتیم: اخلاق یا صفت خوب یعنی چیزی که آدم را به سعادت میرساند. حال، سعادت کدام است؟ دین ما میگوید سعادت در قرب به خداست. پس، اگر ما این اعتقاد دینی را نداشتیم، نمیتوانستیم اثبات کنیم چه چیزی خوب و چه چیزی بد است. تا هدف مشخص نباشد، ابزار و وسیله مشخص نمیشود. بنابراین، اخلاق اگر بخواهد با برهان عقلی ثابت شود، متوقف است بر اعتقادات دینی که در اعتقاد به خدا و قیامت خلاصه میشود. حال، اگر بخواهیم با صرف نظر از برهان عقلی، از راههای تعبدی استفاده کنیم، به نبوت نیازمندیم. چرا که اگر بخواهیم با صرف نظر از عقل، راه مطمئن دیگری بیابیم، باید از راه وحی باشد. پس باید به نبوت هم معتقد باشیم. بنابراین، اخلاق دینی ما یعنی همان که از راه نبوت و وحی اثبات میشود، و اخلاق عقلانی ما با اعتقاد به توحید و معاد سر و کار دارد. آنچه کانت گفت که اخلاق متوقف بر اعتقاد به خدا و قیامت است، درست فهمیده بود. شاید این هم از همان تعالیم مسیحیت برایش باقی مانده بود و میراثی از حضرت عیسی(ع) است. به هر حال، این اصل را درست فهمیده بود؛ اما در توجیه آن، راه منطقی و صحیحی را نپیمود. بنابراین، ما باید به تبیین دینیـعقلانی ارزشهای اخلاقیمان اهتمام داشته باشیم و سعی کنیم تا جایی که عقل ما راه دارد، برهان عقلی بر آنها اقامه کنیم. ویژگی این کار این است که اگر ما با این براهین اخلاقی، ارزشها را اثبات کنیم، درک درستی از استثنائات هم خواهیم داشت.
استثنائات اخلاقی
در اینجا مناسب است به این مطلب اشاره شود که کانت میگوید: صفات اصلی اخلاق هیچ استثنا ندارد! برای مثال، به عقیده او فقط باید راست گفت، در غیر اینصورت باید سکوت کرد. امکان ندارد راست گفتن بد باشد. از او سؤال کردند که اگر راست گفتن ما سبب کشته شدن شخص صالحی شود چه؟ میگوید: به شما مربوط نیست! کسی که میکشد کار بدی کرده است، شما باید راست بگویید. معروف است که اگر حیات پیامبری مرهون دروغ گفتن ما باشد، باید دروغ بگوییم و پیغمبری را نجات بدهیم. ما در روایات داریم که اگر مال مؤمنی در خطر غارت است و میتوان با یک دروغ آن را نجات داد، شما دروغ بگو و مال مؤمن را از ظلم نجات بده. اما کانت میگوید: نه! شما حق ندارید دروغ بگویید، اگر نمیتوانی راستش را بگویی، سکوت کن! اما اگر مجبور هستی که حرف بزنی باید حتماً راست بگویی، و اگر راست گفتی و هزار مفسده هم بر آن مترتب شد، شما مسؤول آن نیستی. این نظریه کانت است.
ولی وقتی ما اثبات کردیم که خوب و بدی آن است که در کمال و سعادت انسان دخالت دارد، و از طرف دیگر فهمیدیم وجود پیغمبران در میان انسانها چه نقشی در سعادت انسانها دارد، در هنگام خطر جانی برای آنان، بدون تردید دروغ میگوییم. بهراستی که هیچگاه مصلحت حفظ جان پیامبر با مفسدهای که بر دروغ مترتب میشود قابل مقایسه نیست. بنابراین، هیچ احتیاجی به دلیل تعبدی نداریم. عقل هر آدمی میفهمد که اگر جان پیغمبر، امام و حتی یک مؤمن و انسان صالح بیگناهی با یک دروغ در امان میماند، باید این کار را کرد. در اینجا راست گفتن خوب نیست. حتی اگر با دروغ گفتن، میتوانید دو مؤمن را آشتی دهید باید دروغ بگویید و آنها را آشتی بدهید. (اصلاح ذاتالبین). البته نباید مفاسد دیگری داشته باشد. اما چرا برای اصلاح ذاتالبین دروغ مطلوب است؟ برای اینکه این امر راه رسیدن به کمال و سعادت برای انسانها است. پس دروغ که موجب بدبختی انسانها میشود و نمیتواند مطلوب باشد، استثنائاتی هم دارد. البته شارع مقدس ما را وانگذاشته که با عقل خود این استثنائات را تشخیص دهیم. در شرع مقدس این استثنائات هم بیان شده است. حتی دربارة غیبت آمده است: غیبت کجا جایز است، کجا واجب است و کجا جایز نیست. دربارة اکل میته، نص آیه قرآن راهنمایی کرده است که اگر حیات انسان متوقف بر آن باشد و هیچ راه دیگری نباشد، «فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ» . در زمان اضطرار حتی «اکل میته» هم مانعی ندارد. اگر جان یک انسانی در خطر باشد و باید گوشت مرده بخورد تا زنده بماند، باید بخورد. خوردن گوشت مرده حرام است؛ ولی در چنین شرایطی باید بخورد تا زنده بماند. در شرع مقدس و به خصوص در فقه شیعه، همه اینها به طور مفصل بیان شده است. البته همه اینها پشتوانه عقلی دارد و قابل تبیین عقلانی است؛ اگر ما عقلمان را درست به کار ببریم. انشاءالله خدا توفیق دهد از معارف دینی بهطورشایسته بهرهمند شویم.